اینستاگرام گستره ی دیدم را خیلی وسیع کرد. پیش از این ما از دنیا، خودمان را می شناختیم و دور و وری ها را. با وبلاگی ها هم از پشت نوشته هایشان آشنا بودیم و اگر خیلی رفیق بودیم و آیدی یاهوی هم را داشتیم، شناختمان از هم تا دیدن یک عکس پروفایل بی کیفیت هم پیش می رفت. اما حالا اینستاگرام انگار دری باشد باز به زندگی ها و آدم هایش. بدون هیچ مرزی. آدم ترس برش می دارد گاهی. من دلم نمی خواست بدانم که آدم هایی هستند بی هیچ خط قرمزی یا با خط قرمزهای خیلی متفاوت تری نسبت به ما. من دلم نمی خواست بی فرهنگی و بی حیایی بعضی ها در کامنت ها و عکس هایشان توی چشمم باشد. نمی خواستم از اینهمه خبر بد و اتفاق های عجیب و رفتارهای غریب خبر داشته باشم. دلم می خواست در بی خبری خودم، هر بار صفحه ی وبلاگم را باز کنم و جواب کامنت وبلاگ زیبایی داری به وبلاگ من هم سر بزن را بگذارم و ته ِ تهش چراغ یاهومسنجرم را روشن کنم. من دلم می خواست دنیای مجازی که روز به روز بزرگ تر و ترسناک تر می شود به همین یاهو و بلاگ ختم می شد. به همان روزهای خوب که همه خوب بودیم یا شاید خودمان را به خوب بودن زده بودیم.

کلمه ها یاری نمی کنند2

ای پناه بخش کسی که جز تو پناهی ندارد

کجایید ای رفیقان خدایی؟

بی ,ها ,هم ,بودیم ,دلم ,خواست ,من دلم ,نمی خواست ,دلم می ,دلم نمی ,خودمان را

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معلما reza ajsi صفحه شخصی من ساعت اخبار شرکت گامادسک (Help Desk) شاہ خراسان blogger_bot NAQIBMEMAR فیلم های سینمایی